عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت


گر نهادت همه این است، زهی پاکْ نهاد!
ور سرشتت همه این است، زهی نیکْ سرشت!

بر عمل تکیه مکن خواجه، که در روز الست
تو چه دانی قلمِ صُنع به نامت چه نوشت؟

باغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهار
تا غنیمت شمری سایه‌ی بید و لبِ کِشت!


در سخن حافظ همواره رندان و زاهدان و واعظان ، نشانه افراد ریا کاری هستند که در صورت دین مانده اند.


به راستی آیا می توان از صورت کسی به سیرت او پی برد:

         نا امیــــــــــــدم مکــــــــن از ســــــــــــــابقه لـــــطف ازل               تو پس پرده چه دانی که که خوبست و که زشت


زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست


اگر زاهدان به این شیوه به دنیا بنگرند ،و حقیقت عالم هستی را درنیابند  همان به که سر بر حشت گذارند و بمیرند.

              سر تسلیم من و خشت در میکده ها                مدعی گر نکند فهم سخن گو سرو خشت


زاهد ز می ناب همین نام شنیده است

او مست خیال است و نه سر مست مدام است