
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
بنده پیر خراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند
آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس
هر زمان خر مهره را با در برابر می کنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
خانه خالی کن دلا تا منزل جانان شود
کاین هوسناکان دل و جان جای دیگر می کنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
به راستی که سخن حافظ ، سخن دیروز و امروز و فردای ماست و به یقین خود او از این آگاه بوده است. چنان چه می فرماید:
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
جدای از دوبیت اول که زبان زد خاص و عام است، این غزل درد انسان را در دوران کنونی به زیبایی شرح می دهد.
در عصری که همه به دنبال هوی و هوس نفسانی، گنج عظیم وصال پیر خرابات را به فراموشی سپرده اند، به را حتی می توان معنی این بیت را درک کرد که حافظ می گوید:
گوییا باور نمی دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
به راستی چه شد که انسان نازش به غلام ترک و استر را بر ندای حق ارجحیت داد؟!
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
آیا زمان آن نرسیده که باز بیاندیشیم و راه دیر مغان را از سر گرفته، جویای کسی باشیم که گنج پیش حضورش از خاک بی ارزش تر باشد؟
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان می دهند آبی و دل ها را توانگر می کنند
بنده پیر خرابات که درویشان او گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند
ولی کمند کسانی که بتوانند این راه را تا آخر بپیمایند. اما اگر موفق شوند از اسرار غیب آگاه می شوند.
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
کلید دیر مغان این است: از هرچه جز اوست دل بکن تا او را تمام و کمال دریابی
خانه خالی کن دلا تا منزل جانان شود کاین هوسناکان دل و جان جای دیگر میکنند
ذات حق با طینت آدم سرشته شده است. پس ای ملائک سجده کنید که درُد عشق را با وجود من یکی کرده اند.
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر میکنند
و به راستی که سخن حافظ آنقدر ثمین است که فرشتگان آن را زمزمه کنند
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
بزرگوار ممنون که شعر کامل حافظ در این وبلاگ ثبت کردید
این بیت در جاهای دیگه نبود
بنده پیر خراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند